درد بی دردی

ساخت وبلاگ

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چونعشقی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود

با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

نگرش محفوظ...
ما را در سایت نگرش محفوظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dalima26 بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 13 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:51